فقر
آور به برم اُملت در خانه اگر داری
ای همسرک خوبم با خنده نه با زاری
ریحان و پیاز و سیر،سیر سرکه بُوَد بهتر
تا میل کنم آنرا با سنگک بازاری
نیکوست ولو اندک،بعدش دسری باشد
فالوده شیرازی یا آلوی خوانساری
من شیفته آشم ؛ آش عدس و ماشم
من میل کنم آنرا با میل نه اجباری
ای جوجه کباب من ؛ ای رب انار من
کیف است کبابی از ، یک بره پرواری
از بوی کباب برگ گَه خَندم و گَه گریان
تا چند ببویم از ، بی پولی و ناداری
عمریست چنانم تا ؛ چِنجِه بخورم قدری
این اِشکَم لامصب ؛ کاردی بخورد کاری
با این هوسم ای زن ؛ با نان و کلم سازم
با میل خورم آنرا هر روزه ز ناچاری
فقر
میخواهم بگویم ......
فقر همه جا سر میکشد .......
فقر ، گرسنگی نیست ، عریانی هم نیست ......
فقر ، چیزی را " نداشتن " است ، ولی ، آن چیز پول نیست ..... طلا و غذا نیست .......
فقر ، همان گرد و خاکی است که بر کتابهای فروش نرفتهء یک کتابفروشی می نشیند ......
فقر ، تیغه های برنده ماشین بازیافت است ، که روزنامه های برگشتی را خرد میکند ......
فقر ، کتیبهء سه هزار ساله ای است که روی آن یادگاری نوشته اند .....
فقر ، پوست موزی است که از پنجره یک اتومبیل به خیابان انداخته میشود .....
فقر ، همه جا سر میکشد ........
فقر ، شب را " بی غذا " سر کردن نیست ..
فقر ، روز را " بی اندیشه" سر کردن است ..